سلام خدمت دوستان عزیزی که به وبلاگ و سایت دوستانه و عاشقانه اومد تشکر می کنیم از طرف مدیر وبلاگ و سایت دوستانه و عاشقانه

خدمات وبلاگ نویس جوان علی مومن تبار

 تماس با مدیر سایت علی مومن تبار

کد تماس با مدیر سایت علی مومن تبار

دوستانه و عاشقانه







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تنهایی من...

   به سراغ من اگر می آیید،

پشت هیچستانم.

    پشت هیچستان جایی است.

               پشت هیچستان رگ های هوا ،

پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،

از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران   ظریفی است که صبح،

         به سر تپهی معراج شقایق رفتم

پشت هیچستان ،

                چتر خواهش باز است:

       تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

           زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه ی   نارونی تا ابدیت جاریست.

به سراغ من اگر می آیید،

                            نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد چینی نازک

                     تنهایی من....


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 12:27 | |







با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد

با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی

تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد

با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم،

آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم

با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و 

 خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد

با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را....

شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را

حالا میفهمم عشق چقدر زیباست....

حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست...

با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام

همانگونه که میخواهی مال تو میشوم ...

از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشم

تو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشم

با آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس ،  

 تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس!

تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت

تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود

تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنت

با آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام

و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام....


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:32 | |







با تو بودن تکرار میشود

می مانی و شبها پرستاره میشود

می آیی و زندگی عاشقانه میشود

میباری و همه جا تازه میشود

می تابی و دلم بیشتر عاشقت میشود

با تو بودن تکرار میشود

این تکرارها باز هم تکرار میشود و

دنیا که تو باشی از آن میشود

تو هستی و دلم به تو خوش است

تو می مانی همین برایم کافیست

آسمان چشمانم همیشه به رنگ آبیست

میخواهمت ، میخواهمت ای تمام بود و نبودم

تو کجا بودی لحظه هایی که در پی تو بودم

تو کجا بودی لحظه ای که در آرزوی داشتن یکی مثل تو بودم

میخواهمت تا ابد ، این احساسم همیشه در دلت بماند!

نیامده ام که بی وفا باشم ، آمده ام که با تمام وجودم عاشقت باشم

همانگونه که اینک دیوانه ات هستم ،  

مثل این است که عمریست گرفتار تو هستم

می مانی و شبها پر ستاره میشود ،  

می آیی و زندگی ام از این رو به آن رو میشود

میدانی که هیچکس مثل من اینگونه عاشقت نمیشود،  

میدانی که هیچکس مثل من درگیر تو نمیشود

میخوانمت و دلم هوس فریاد میکند ،  

فریاد نام تو همراه با احساسی در اعماق قلب من

حسی که به آن شک ندارم ، دوستت دارم عشق من


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:31 | |







خیانت...........

  

از همه گذشتم به خاطر تو ،  

چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو

دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو

گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ،

وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم

گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری  

تا نفس دارم با تو بمانم

روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت

من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!

درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ،

عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و

همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!

روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ،

قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ،

قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ،

نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!

تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ،

برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!

این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ،

خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم

خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی  

یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم،

تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم،

او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....

یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ،

در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری....


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:30 | |







همیشگی باش..............

مدتها بود که در پی تو بودم ، لحظه ها را میشمردم ، منتظر آمدنت بودم.
مدتها بود قلبم رنگ محبت و عشق را ندیده بود، تنها بود اما از تنهایی لحظه های خوشی ندیده بود.
روزها بود که چشم انتظار مینشستم ، غروب می آمد و به انتظار طلوع مینشستم.
تو همان طلوع دوباره در آسمان تیره و تار قلبم هستی ، یک طلوع همیشگی ، بی آنکه غروبی را به همراه داشته باشد.
بتاب ای خورشید همیشه تابانم ، بتاب و سردی لحظه های بی کسی در قلبم را گرم گرم کن .
حضور تو در قلبم آغاز راه خوشبختی بود ، و اینک نیز خوشبختم از اینکه تو را دارم.
تو را دارم و هیچگاه نمیخواهم بی تو باشم ، نمیخواهم دیگر رنگ غروب را ببینم و گریان باشم.
میترسم دوباره رفیق تنهایی شوم ، شب بیاید و دوباره همان ستاره خاموش شوم.
ای تو که در دلم سرچشمه نور هستی نگذار که قلبم تاریک شود ، نگذار لحظه های زیبای در کنار تو بودن قصه فراموشی شود.
مدتها نشستم تا تو بیایی ، حالا که آمدی ، همیشگی باش ، جاودانه بمان و خستگی ناپذیر باش.
مثل آن طلوع دوباره ات در قلبم یکرنگ باش ، گذشته ها را به فراموشی بسپار و با ما وفادار باش .
بگذار تا اینبار عشق را با افتخار در آغوش خود بفشارم و به استقبال لحظه به تو رسیدن برم.


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:27 | |







چه کسی دید اشکهای مرا در زیر قطره های باران

چه کسی فهمید درد دلم را در آن شب بارانی
چه کسی دید اشکهای مرا در زیر قطره های باران
چه کسی شنید صدای ناله دلم را ، چه کسی حس کرد سردی دستهایم را
هیچکس نبود در آنجا ، من بودم و یک دل تنها
غمها مرا رها نمیکنند، غصه ها مرا صدا میکنند ، تنهایی مرا در میان خودش میگیرد حس میکنم بغض ، گلویم را میفشارد و قلبم تند تند میتپد
به عشق تو میتپد ، از دلتنگی تو اینگونه پریشانم
نمیدانم چاره ی کار چیست ، وقتی دلت با من نیست
نمیدانم دردم را به چه کسی بگویم ، وقتی همزبانی نیست
چه کسی فهمید خیسی چشمهایم به خاطر چیست،
آن شعر تلخی که بر روی آن کاغذ خیس نوشته شده از کیست!
چه کسی شنید صدای فریاد مرا در زیر باران ، فریادی که گویا تنها ، خدا بود که شنید، حال مرا که دید ، از پریشانی من گریست.
چه کسی فهمید من چه میخواهم ، از کجا آمده ام و در جستجوی چه هستم.

 


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:27 | |







چطور بگم؟



بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comچطور بگم که دلتنگتم تویی که مونس شب های دل بی قرارم هستی؟بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comچطور بگم که باغ دلم به غم نشسته و از دوری تو دلتنگ شده؟بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comچطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین تو به من آشفتهبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comزندگی می بخشه؟بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comچطور بگم که این دل بی طاقت بهونه تو رو می گیره؟بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comچطور بگم که دستام گرمی دستات رو می خواد؟بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comای تنهاترین ستاره زندگی منبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comپشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانمبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comتا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنیبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:25 | |







چه زيباست بخاطر تو زيستن

چه زيباست بخاطر تو زيستن 



و براي تو ماندن به پاي تو بودن و به عشق تو سوختن 

 و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن و براي تو گريستن

اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگيست

بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ و ناشکيباست

چه زيباست بخاطر تو زيستن

ثانيه ها را با تو نفس کشيدن

زندگي را براي تو خواستن

چه زيباست عاشقانه ها را براي تو سرودن

بدون تو چه محال و ناممکن است زندگي

چه زيباست بيقراري براي لحظه ي آمدن و بوئيدنت

براي با تو بودن و با تو ماندن

براي با هم يکي شدن

کاش به باور اين همه صداقت و يکرنگي مي رسيدي

اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست

و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد  


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:21 | |







عشق تو...

اینو تا آخرش بخون چون یه گوشه از دوست داشتنمو برات توصیف میکنه

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حاضرم با تو تا اوج قله های بلند و

سخت زندگی بدون توقف برم و خستگی راه را تا وقتی با منی حس نخواهم کرد .

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که ستاره ها و ماه آسمون را

دوست دارن و به بودنش نیازمندند ؛ به بودنت نیازمندم .

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که لرزش انگشتانم به من قدرت نوشتن

و لبانم قدرت بیان این حس را نمی دهند .

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که سوختن چوب در آتش دردناک است؛

دوری از تو برایم سخت و زجرآور است .

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که می خواهم آنقدر بگریم و فریاد بزنم تا

ثانیه های ساعت دلشون برام بسوزه و با سرعت بیشتری روی

صفحه روزگار حرکت کنند ؛ تا روز دیدار من و تو زودتر از راه برسه تا

آغوش گرمت را حس کنم ؛ آغوشی که مدتهاست برایم باز مونده و انتظارم را می کشد .

عشق من دوستت دارم ؛ به همون اندازه ای که آب از خشک شدن می ترسه ؛

من از اینکه روزی از من دلگیر بشی و ترکم کنی می ترسم .

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که با نفسهام به درونم رخنه کردی

و تمام سلولهای بدنم با عطر قدمهات جون تازه گرفته اند

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حد ندارد دوستت دارم .

من با تو زنده ام همسفر من ... می پرستمت


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:16 | |







دوستت دارم...........


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 3:13 | |







عشــــق يعنی تو.....


 

من ... عشق

پاک                  يعني

سرزمین                      لحظه

يعني                                 بیداد

عشق                                     من

باختن                                                            عشق

جان                                                                          يعني

زندگی                                                                               ليلي و

قمار                                                                                  مجنون

در                    عشق يعني ...      شدن

ساختن                                                                                 عشق

دل                                                                                       يعني

كلبه                                                                           وامق و

يعني                                                                      عذرا

عشق                                                              شدن

من                                     عشق

فرداي                                يعني

كودك                          مسجد

يعني               الاقصي

عشق /  من

 

عشق                                       آميختن                                           افروختن

يعني                              به هم        عشق                             سوختن

چشمهاي                      يكجا                    يعني                        كردن

پر ز                 و غم                            دردهاي             گريه

خون/ درد                                                    بيشمار

 

عشق                                     من

يعني                             الاسرار

كلبه                    مخزن

اسرار     يعني      

 

 

و عشــــق يعنی تو


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:52 | |







گــــر همسفر عـــشـــق شدي مـــرد سفر بـــاش

 


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:50 | |







خاطره ي دلبستگي.....


نيمه شب آواره و بي حس وحال

 

در سرم سوداي جامي بي زوال

 

پرسه اي آغاز كرديم در خيال

 

دل به ياد آورد ايام وصال

 

از جدايي يك دو سالي مي گذشت

 

يك دو سال از عمر رفت و بر نگشت

 

دل به ياد آورد اول بار را

 

خاطرات اولين ديدار را

 

آن نظر بازيان اسرار را

 

آن دو چشم مست آهو وار را.

 

همچو رازي مبهم و سر بسته بود

 

چون من از تكرار او هم خسته بود

 

آمد و هم آشيان شد با من او

 

همنشين و هم زبان شد با من او

 

خسته جان بودم كه جان شد با من او

 

ناتوان بود و توان شد با من او.

 

دامنش شد خوابگاه خستگي

 

اينچنين آغاز شد دلبستگي...


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:47 | |








[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:37 | |







عشق دستمال کاغذی.....

 

دستمال کاغذی به اشک گفت:


قطره قطره‌ات طلاست

 


یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

 

عاشقم!

 

با من ازدواج می‌کنی؟

 


اشک گفت:

 


ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

 


تو چقدر ساده‌ای

 


خوش خیال کاغذی!

 


توی ازدواج ما

 


تو مچاله می‌شوی

 

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

 

پس برو و بی‌خیال باش

 

عاشقی کجاست!

 

تو فقط

 

دستمال باش!

 

دستمال کاغذی، دلش شکست

 

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

 

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

 

در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد

 

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

 

مثل تکه‌ای زباله شد

 

او ولی شبیه دیگران نشد

 

چرک و زشت مثل این و آن نشد

 

رفت اگرچه توی سطل آشغال

 

پاک بود و عاشق و زلال

 

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

 

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت...



[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:36 | |







آرزوی دیدار........آرزوی دیدار........

  آرزوی دیدار........
   من در آستان چشمان تو

   دلم را و تمام دلم را باختم

   بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت

   به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم

   را بفهمی اما افسوس...

   حالا که گاه گاهی فرسنگ ها از من دور می شوی

   چه ملتمسانه

   دیدارت را آرزو می کنم


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:34 | |







دوستت دارم...........

 

دوستت دارم.....تحمل کردن زیباست

اگر قرار باشد روزی به تو برسم

انتظار اسان است

اگر قرار باشد دوباره تو را ببینم

زندگی شیرین است

اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم

مشکلات حل می شود

اگر قرار باشد روزی به پای تو بمیرم

لطفا فوتم نکن؛می خواهم در سینه ی تو تمام شوم

اشک ها همه به لبخند تبدیل می شود

اگر قرار باشد تو را یک بار ببوسم

و لبخند ها دوباره به اشک

فقط اگر ببینم خیال رفتن داری

زنگیم می سوزد اگر بفهمم روزی از من دل گیر شده ای

اما بدان دوستت دارم

از پشت این همه فاصله

از پشت این همه حرف

دوستت دارم



[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:33 | |







مهربونم.....مهربونم:

کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته

کاش می دیدی تمام اشتیاق و حسرتی که در پشت خیسی چشمانم

مات و مبهم به زنجیر کشیده شده

داغی اشکهایم گرمی نگاهت را بر گونه هایم حمل می کنند

دلم تنگ است

دلم برایت تنگ است

دلم برای با تو بودن تنگ است

میدانی....دلم برای حرف هایت

درد دلهایت

برای نوازش هایت ...

دلم بدجوری برایت تنگ شده

اشتیاق تلخ تمام وجودم را در بر گرفته....


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:32 | |







دوباره تنهایی........

دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.

به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.

دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟

در آواز شب اویز های عاشق؟

در چشمان یک عاشق مضطرب؟

در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.

ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز
بخوانم.

کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.

می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به
دنیا نیایند.

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.

می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو
هدیه نشود.

دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.

دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.

دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.

دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.

دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.

دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره...


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:31 | |







دلم برات تنگ شده.....

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از اشکهای گرم عاشقونه ...


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:29 | |







عاشقانه .........

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...!!.


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:28 | |







ღ♥ღ....


________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
   __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
   _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
   _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤______¤¤¤¤
   ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
   ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
   ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
   _____________________¤¤¤¤¤¤
   ______________________¤¤¤¤
   _______________________
¤¤


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:27 | |







چرا فریاد کردی........

اگر روزی ز عشقم یاد کردی

  بدان با عاشقت بیداد کردی

  بدان همچون خزانی یأس انگیز

  گل امید دل، بر باد کردی

  بدان آواره کوی غمت را

  ز غمهای جهان آباد کردی

  حصاری بود عشقت مرغ دل را

  چرا مرغ از قفس آزاد کردی؟

  تو کز فرجام عشق آگاه بودی

  چرا دل را به عشقت شاد کردی؟

  بهاری بود فصل با تو بودن

  خزان عشق من بنیاد کردی!

  وداع از عشق، خوشتر بود با اشک...


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:23 | |







عشق آسمونی منی، می خوامت...

 

 

 

 

ایندفعه رو کوتاه بیا                ایندفعه رو بمون نرو

 

آخه چکاری بود که من           دلُ سپردمش به تو

 

واسه همینه که میگن           عاشقی دردسر داره

 

فقط کسی که عاشقه           از دل من خبر داره

 

یه عمره که مثل ماهی          تو تنگ نگات اسیرم

 

اگه ازت دور بمونم                خودت می دونی میمیرم

 

ناز و ادام حدی داره              بسه دیگه، خسته شدم

 

نذار بپرسم از خودم              من چرا وابسته شدم

 

تا کی باید با ترس و لرز         تو چشم تو نگاه کنم

 

تا کی واسه داشتن تو          باید خدا خدا کنم

 

یه دفعه راحتم بکن               بیا و جونمو بگیر

 

خودت میدونی میمیرم           اگه بهم بگی بمیر....


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:16 | |







عاشقانه...........

 

اون روزا که بودی با من عهد و پیمونو شکستی

 

منو تنها جا گذاشتی دل به یه غریبه بستی

 

من برات بازیچه بودم توی این دو روز دنیا

 

نقشی مثل یه عروسک ولی تنها خیلی تنها

 

دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم

 

تو نخند به گریه ی من، من به تو شوقی ندارم

 

دیگه من چیزی ندارم که به پیش تو ببازم

 

هر چی بود سوختم و باختم دیگه من چی رو بسازم

 

برای این عاشق تنها از تو صد خاطره مونده

 

گریه هات هم یه دروغه دل من دستتو خونده

 

دیگه من دوست ندارم تو برو از روزگارم

 

تو نخند به گریه من، من به تو شوقی ندارم



[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:14 | |







چه آسان می توان از یاد ها رفت


 

خزان بنشست و گل با بادها رفت

 

بهار از خاطر شمشادها رفت

 

زیاد باغ،بوی فروردین ها

 

هوای خرم خردادها رفت

 

زیاد باغبانان،رنگ گلزار

 

چو بوی نسترن،با بادها رفت

 

تو گویی گل نه رویید و نه پژمرد

چه آسان می توان از یادها رفت


[+] نوشته شده توسط علی مومن تبار در 2:11 | |



نظر تو رو درباره وبلاگ و سایت من بگین با تشکر مدیر سایت علی مومن تبار